﷽ 

 

🔸روزی یک کشتی پر از عسل🍯 در ساحل لنگر انداخت و عسل‌ها 🍯🍯درون بشکه بود…

 

پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت:

 

از تو می‌خواهم که این ظرف را پر از عسل🍯 کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت…

سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد

آن مرد تعجب کرد و گفت :

از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟

 

تاجر جواب داد:

ای جوان او به اندازه خودش در خواست می‌کند و من در حد و اندازه خودم می‌بخشم…

 

پروردگارا

کاسه‌های حوائج ما کوچک و کم عُمقند، خودت به اندازه‌ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمی‌شناسیم

موضوعات: بدون موضوع
[پنجشنبه 1404-08-01] [ 05:11:00 ب.ظ ]