یاس کبود

اخرین وصیت

ارسال شده در 14 آذر 1404 توسط یاس کبود در بدون موضوع, سبک زندگی

 

▪️شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه‌ای به پایم بپوشانید، می‌خواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی‌شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سر انجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سر انجام به مناقشه انجامید….

در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
پسرم! می‌بینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین واین همه امکانات وکارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم.
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به توهم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته‌ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتاده گان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.

 

ثروت داستان سبک زندکی سیره اخلاقی علما پول کتا نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

ما مدعیان صف اول بودیم

ارسال شده در 12 آذر 1404 توسط یاس کبود در بدون موضوع, مکتب شهدا

 

آقا فرمودند:
ما سینه زدیم بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند


شهدا پاسخ دادند:
از اشک شما ارض و سما باریدند
بر آه شما انس و ملک نالیدند
گفتند همه “فدای اشکت آقا”
تصویر شما را شهدا بوسیدند
آقا خودتان حضرت خورشید هستید
از نور شما ستاره‌ها تابیدند
در مجلس خوبان شهدا هم بودند
امّا همگان گرد شما چرخیدند
از اول و از آخر مجلس، شهدا
آقای جهان سید علی را چیدند

داستان راهیان نور شعر شورانگیز شهدا شهیدانه عاشقانه عاشقانه های مذهبی نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

معین تجار

ارسال شده در 11 آذر 1404 توسط یاس کبود در بدون موضوع, سبک زندگی, سیره علما

خاطره آقای مُعینُ‌التُجّار(همسر بانو امین) پس از این‌که متوجه شد همسرش به درجه اجتهاد رسیده!!

کتاب اربعین هاشمیه که تازه به دستش رسیده بود را برداشت و زودتر از همیشه حجره را ترک و به سمت خانه رفت. باورش سخت بود.
همسری که تمامِ لباس‌های شوهرش را، خودش دوخته و در کارهای خانه، سنگِ تمام گذاشته بود.
همسری که هر روز تا جلوی درب بدرقه‌اش می‌کرد و هنگام ورود با تواضع و محبت به استقبالش می‌آمد…
همسری که مهمان‌های زیادِ او را، با خوش‌رویی پذیرایی می‌کرد.
همسری که هیچ‌وقت گِلِه و شکایتی از حجم کارهای خانه نکرده بود. باورش نمی‌شد که این اجازه‌نامه‌ها مربوط به او باشد!!
صفحه آخر کتاب نشان می‌داد؛ همسرِ دانشمندش، اجازه‌ی اجتهاد و استنباطِ احکام شرعی را از بالاترین مراجع زمان، گرفته بود.

گام‌هایش را تندتر کرد تا زودتر به منزل برسد. احساس تعجب و خوشحالی و افتخار، وجودش را فراگرفته بود و عجیب‌تر از همه این‌که همسرش در این‌باره هیچ‌گاه چیزی به او نگفته بود. البته شاید خیلی هم نباید تعجب می‌کرد.
با آن پشتکار و صبوری و اخلاصی که از بانو دیده بود، حقش بود که چنین بشود. خودِ بانو گفته بود که؛ علم را می‌آموزد نه برای خودِ علم، بلکه به عنوان مقدمه‌ای برای قُرب خدا و خودسازی و معرفتُ‌النفس.

از دست‌دادن هفت فرزند و درعین‌حال شاکر بودن، کار هر زنی نیست.
می‌دانست که بانو حتی کارهای خانه را هم با نگاهی متفاوت می‌نگرد و به کارهای خانه هم رنگ و بویِ الهی و سلوک داده است.
شنیده بود که بانو وقتی خانم‌های دیگر را موعظه می‌کند می‌گوید: اگر بناست نفسِ انسان، به‌وسیله ریاضت از تعلق و حب دنیا خلاص شود، پس چه ریاضتی بهتر از خوب خانه‌داری کردن و خوب همسرداری کردن؟!

شنیده بود که می‌گفت: هیچ ریاضتِ نفسی مانند خانه‌داری نیست. لذا بهترین خانه‌داری‌ها را می‌کرد.
دائماً می‌گفت: زن، از خانه‌ی شوهر به بهشت می‌رود، از خانه‌ی شوهر هم به جهنم می‌رود.
خود مُعینُ‌التُجّار پیش‌قدم شده بود تا بانو بتواند علاوه بر کارهای خانه به تحصیل علم هم بپردازد ولی نمی‌دانست بانویش آن‌قدر دانشمند شده که چنین کتابی چاپ کرده و در انتهای کتاب اجازه‌ی مراجع وجود دارد مبنی بر اجتهاد بانو!

اتفاقی امروز یکی از دوستانش به حجره آمده بود و کتاب “اربعین هاشمیه” که همسرش نوشته بود و با عنوان بانویِ ایرانی امضا شده بود را نشانش داده بود.
یاد خاطره‌ای از بانو در ذهنش جَوَلان می‌کند.
بانو گفته بود؛ روزی دایه، دختر چهارساله و طفل شیرخوارم را نزدم آورد، از دور که می‌آمد قلبم از محبت مادری برای دخترکم از جا کنده شده بود.
آن‌گاه که جگرگوشه‌ام را شیر می‌دادم محو جمال او شده بودم، او را بوسیدم و احساس عجیبی سراپای وجودم را فرا گرفت، انگار تمام قلبم به سوی او می‌رفت.

هنوز از این حالت روحی ساعتی نگذشته بود که نوزاد بیمار شد و در کمتر از یک روز از دنیا رفت. دختر چهار ساله هم به فاصله یک هفته درگذشت و مادر را تنها گذاشت.
گویا خدا می‌خواست بانو، هر چه بیشتر و بیشتر از دنیا و تعلقات دنیایی رها شود و قلبش هر چه بیشتر متوجه آن گمشده‌اش باشد.
خود بانو گفته بود از کودکی احساس می‌کردم گمشده‌ای دارم و دنبال آن می‌گردم ولی نمی‌دانم آن را کجا و چگونه جستجو کنم؟
تا این‌که خداوند با اِشراق به قلبش، راه را نشان داده بود ولی عطشش را صد چندان کرده بود.
همین عطش و اشتیاق بود که از چهارسالگی او را پای درس نشانده بود و بجای بازی‌های کودکانه، عاشق مطالعه و شنیدن از خدا و اولیای خدا کرده بود.

حالا بانو درگذشت هفت فرزندش را بخشی از آزمایش الهی می‌دید و همانند ابراهیم علیه‌السّلام باید در امتحانات الهی استقامت می‌کرد و شکرگزاری.
استادش آیةالله میرسیدعلی نجف‌آبادی گفته بود؛ روزی که شنیدم فرزند ایشان فوت کرده فکر کردم خانم دیگر درس را تعطیل خواهد کرد ولی دو روز بعد خدمتکار ایشان سراغ من آمد تا برای تدریس به منزل ایشان بروم و من از علاقه او به تحصیل، سخت تعجب کردم.

خیلی وقت‌ها بانو این ابیات را زمزمه می‌کرد 

آن کس که تو را شناخت، جان را چه کند؟
// فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
// دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی
// دیوانه‌ی تو هر دو جهان را چه کند؟

مُعینُ‌التُجّار بالاخره به خانه رسید…
بَه بَه عجب بوی غذایی در خانه پیچیده!!
چقدر امروز احساس خوشبختی می‌کند. مگر چند مرد در این دنیا وجود دارند که دستپخت یک بانوی فقیه و مفسر و عارف را خورده باشند؟؟!!

📜 به نقل از اساطیر نامه | مروری بر تاریخ

اساطیر نامه بانو امین شعر شورانگیز مجتهده بانو امین معین تجار نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

داستان

ارسال شده در 1 آذر 1404 توسط یاس کبود در سبک زندگی, سیره علما

 

▫️طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود، لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند. طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست.

حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟!
طفل گفت: من دزدی نکردم!
یکی گفت: دستانت رنگی است، رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟
دیگری گفت: من شاهد پریدنت از درخت بودم…
حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند.

حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و علیه من گواهی خواهند داد؟! خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!

 

 

بهشت داستان نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

چندر قاز

ارسال شده در 18 آبان 1404 توسط یاس کبود در بدون موضوع

برای اطلاعات عمومی


پول های قرانی


سکه های طلا رو میگفتند👈 دینار✅ (آل عمران 75)


اگر مقدار زیادی سکه طلا یک جا بود مثلا یک جعبه پر از سکه بهش میگفتند 👈قنطار (نساء 20)

 

سکه های نقره رو 👈درهم(یوسف20)

 

و سکه های کم ارزش تری بود از جنس مس بهش میگفتند👈 فَلس🥉

 

این سکه ها چون جنسشون مس بود بعد از مدتی سیاه میشد
به همین خاطر بهش «پول سیاه» هم می‌گفتند.

ایرانی ها به این سکه ها «پشیز» یا «پاپاسی» یا «قاز» هم می گفتند. چندر قاز یا شندر قاز همین بزرگوار رو منظورشون هست

اطلاعات عمومی دانستنی های قرآنی پول ها نظر دهید »


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
 خانه
دی 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30      

یاس کبود

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • دلنوشته
  • سبک زندگی
  • سیره علما
  • شهادت
  • مهدویت
  • مکتب شهدا
  • ولادت

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان